لیانای من عزیز دلم خوش آمدی

سلام نور چشم های مامان

لیانای من : سلام گل قشنگم نفس مامان  . دختر ناز نازی من  دوشنبه 15 شهریور  ساعت 19:50بدنیا اومد. بابایی مهربون و بی قرار و مامان جون و مادرجون عمه گلناز پشت در اتاق عمل منتظر بدنیا اومدن شما فرشته کوچولو بودن. قرار بود چهارشنبه بریم بیمارستان ولی دو روز زودتر بدنیا اومدی. سه شنبه از بیمارستان مرخص شدیم و رفتیم بروجن خونه مادرجون و حدود ده روز اونجا بودیم و مامان جون پروین هم مثل همیشه دلسوزانه این ده روز از ما پرستاری میکرد. دخمل ناز من خوب و نسبتا آرومه .خوب شیر میخوره و خیلی خواب آلو هم نیست . معمولا سر شب بی قراری میکنه تا حدود ساعت 2 شب بعد میخابه . لیانا جونم نمیدونی النا چقد دوستت داره و دلش میخواد بالشتشو بزاره پیش باشت شما و پیش شما بخابه. راستی روز  عید قربان رو ما برای جشن عقیقه در نظر گرفتیم و فامیل رو دعوت کردیم . توی این روز موهای سر شما رو هم زدیم البته با قیچی کوچیک . راستی نگفتم ماشالله گیس گلابتونی هستی واسه خودت هزار ماشالله . در آخر بگم خیلیییی ناز و شیرین هستی و من و بابا خیلییییی دوستت داریم

النای من: سلام عزیزکم . گل مامان تبریک میگم که خواهر دار شدی . عزیزم این اواخر که از شما میپرسیدن کی آجی بدنیا میاد میگفتی شب میاد و من میخندیدم آخه نوبت عملم ظهر چهارشنبه بود ولی وقتی دوشنبه عصر قرار شد عملم باشه یاد شیرین زبونی شما افتادم  که میگفتی شب میاد.  شما روز دوشنبه ظهر بهمراه خاله مهدیه و بابا جون رفتین شهرکرد و سه شنبه عصر اومدیم بروجن . خاله مهدیه یه هفته ای خونمون بودن و کلی بهش زحمت دادیم و شما هم عاشق خاله مهدیه هستی و نمیزاشتی خیلی از کارای شخصیت رو من انجام بدم میگفتی خاله مهدیه بیاد. شب دوشنبه اولین شبی بود که از من دور بودی چند بار از دوریت بغض کردم ولی خودم رو دلداری دادم . النای من عاشق خواهرشه و هر بار که لیانا گریه میکنه میدوه و مثل من صداش میزنه جانممم دخترمممم. و نمیدونی چطور جغجغه رو تکون میدی که لیانا دیگه گریه نکنه. مرتب میای و بوسش میکنی البته سعی میکنی دستشو بوس کنی چون میدونی صورت بچه کوچیک حساسه. از محبت زیادی هم وقتی من بعد ساعتی تلاش برا خابوندن لیانا لیانا رو میخابونم شما میری و با ناز کردنش و دست و پاشو گرفتن بیدارش میکنی. خیلی هم دوست داری لباسای لیانا رو خودت بشوری ولی کجا توی روشویی....

در آخر هم از این لحظه های تکرار نشدنی زندگی عکس های گرفتم

برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید...

لیانای ما  فرشته کوچولوی ما بدنیا اومد 

پلک جهان می پرد   دلش گواهی میداد    اتفاقی می افتد    و فرشته ای از آسمان فرود آمد

                                                     تولدت مبارک عزیزم

گل نازمنی عزیززززززم 

لیانای ناز هفت روزه من منتظر مهمونای جشن عقیقه 

لیانای من خوشحال از اینکه بلاخره مهمونا اومدن و مثل همیشه اول عمه خدیجه مهربوووون اومده

الهی چه آرامشی داری

بعد از اینکه همه مهمونای اومدن لیانای ما با خیال راحت خوابیده

اینم سه تا بچه شیطون بلای روز جشن ما النا جونم  و شایلین گلم و کیان عزیزم

بچه های ناز مهمونی ما کیان النا شایلین و خواهرکوچولوش آیلین و اون وسط هم لیانای ما 

بله فرزند ارشد خونه شده دخمل نازم 

یکی از بزرگترین نعمتهای دنیا داشتن خواهره . دخترای من همیشه کنارهم و همراه هم باشین 

من فدای الناجونم که دست خواهرش رو بوس میکنه . لیاناجون قدر این خواهر مهربون رو بدون 

این ماشین کنترلی رو لیانا جون برا النا خریده و در اولین لحظه دیدار به خواهرش تقدیم کرده و النا مهربون ما هم با این عروسک به استقبال لیاناجون اومد

لیانا من چه ناز خوابیدی 

لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی