ElenaElena، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
lianaliana، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

♥عروسکهای ما ♥♥ هدیه خدا ♥

سحرم روی چو ماهت ... شب من زلف سیاهت

1396/3/24 10:20
نویسنده : من و مامانم
551 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلهای قشنگم

لیانای من:سلام قلب من عزیزکم. دخترکم روز به روز کنجکاوتر و شیطون تر میشی به هر جا سرک میکشی  آره قبل از شش ماهگی چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفتی . دندون هم دقیقا هشت ماهت تمام شد ه بود که دندون در آوردی و من خیلی خیلی خوشحال شدم که دندونت رو دیدم. فدای لبخندای نازت بشم که با لبخندات کلی دلبری میکنی. عاشق آب بازی هستی و اینم بگم از قسمت لیز سرسره بالا میری ولی ولی اون بالا نمیتونی تعادلت رو حفظ کنی خیلی خیلی از این بابت نگرانم که نکنه دور از چشم ما بریم توی سرسره چون قطعا میخوری زمین. عاشق ماکارونی هستی و اون رو با هیچ غذایی عوض نمکنی. دختر هستی که اگه کاری یا چیزی رو دوست نداشتی چنان سماجتی در مقابلش میکنی که کل محله متوجه بشن. مخصوصا موقع خوردن داروهای مکمل و موقعی که بخام لباسات رو از تنت در بیارم این سماجتت واقعا قابل تقدیره. خیلی خیلی النا رو دوست داری حتی وقتای که النا داد میزنه که نیا بازیم رو خراب کن توی این وضعیت هم  لبخند به النا میزنی. بزار اینم بگم که عید عمو تورج رو میدیدی چنان گریه میکردی و ازش رو برمیگردوندی که نگو  بعد یه ماه دیگه هم که عمو تورج رو دیدی دوباره همون جور گریه میکردی این نشون میده که فک کنم یه کم کینه ای باشی. از رفتن به شهربازی بگم خیلی خیلی از دیدن وسایل توی شهربازی ذوق میکنی مرتب پاهات رو تکون میدی و با هیجان از خودت صدا در میاری و دستات رو مرتب تکون میدی مخصوصا وقتی النا سوار ماشینهای چرخون میشه  معلومه عاشق هیجان هستی . توی استخر توپ هم چنان خودت رو از توی بغلم جدا میکنی که مجبور میشیم بزاریمت توی استخر توپ اینجور بگم که اگه دو ساعت توی شهربازی باشیم عین دوساعت شما در حال ذوق کردن هستی. در آخر هم بگم که منو بابایی از داشتن خیلی شکرگذار خدا هستیم و خیلی خیلی دوستت داریم دختر خوش روی ما 

 

النای من: النای من عشق من عزیزکم این روزا خیلی خیلی خانم شدی خیلی ازت راضی هستم و خدارو شکر میکنم که اینقد عاقلی. دختر با انظباط و مرتبی شدی و سعی میکنی اتاق مرتب باشه هرچند تا قبل از اینکه لیانا بیاد توی اتاقت وقتی لیانا میاد همه چیز تغییر میکنه و اعتراض شما هم بلند میشه که ببین آجی چکار میکنه یا وقتی با اسباب بازیها چیزی درست کنی قبل از اینکه بخای ذوقش رو بکنی لیانا خرابش کرده عزیزم اینجور وقتا بهت حق میدم  ناراحت بشی ولی لیانا هم غیر عمد این کار رو میکنه و نمیشه سرزنش بشه. همیشه و همه جا مثل یه مامان مهربون حواست به آجیت هست و این خیلی خوبه. گاهی چنان قشنگ باهم بازی میکنین که از دیدن اون صحنه سر نمیشم دیدن صحنه های مثل اینکه برس برمیداری و میگی میخام موهای آجیم رو شونه کنم و لیانا باهات همکاری نمیکنه و شما همچنان با حوصله میخای موهاش رو شونه کنی یا با قاشق به لیانا غذا میدی یا وقتی که تشنه ات باشه و همزمان لیانا آب بخاد حوصله میکنی که لیانا اول آب بخوره. این روزا ژیمناستیک هفته ای سه بار با یاسمین میری و کلی این ورزش رو دوست داری اونجا از همه کم سن تری ولی با این حال هروقت میای خونه کلی از چیزای که یاد گرفتی برامون میگی.  این تابستون کلاس ژیمناستیک میری و صبح برای رفتن به کلاس اصلا اذیت نمیکنی و با نشاط میری به قول خودت ورزش اونجا هم کلی دوست پیدا کردی و مربی ها رو دوست داری خیلی و اوناهم بهت میگن عروسک برقی . توی پست بعدی حتما از دوستات عکس میزارم. وای الان که دارم این مطلب رو بنویسم بهت گفتم دارم در موردت خاطره مینویسم گفتی خوب بنویس" النا شام که میخوره میریزه به لباسش و کثیف میکنه و ولی النا کاره بدی میکنه با آجیش الان بازی نمیکنه". منم عین جمله ات رو نوشتم. فرشته من خیلی خیلی دوستت داریم

بازم برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید...

 

نیکان عزیز خاله نفس خاله فدات بشمممممم خیلییییی دوستت دارررررررم

 

نیکان جونم ده بهمن 95 بدنیا اومد خوش اومدی عزیزکممممم 

 

 النا که خیلی خیلی نیکان رو دوست داره جز جملات پر تکرارش اینه که بریم پیش نیکانم

 

خوشگلای مامان عاشقتونممممممممم

 

عزیزای من توی روزای اول سال تهران رفته بودیم

 

گلسرخ نشانه عشق است نشان عشق تقدیم شما

 

من فدات بشم خیلی بانمک و شیطونی این روزا

 

خدا به هر کی خواسته خیلی حال بده گفته بزار بهش خواهر بدم

 

اولین پارکی که لیانا جونم رفت توی شش ماهگی اوایل فروردین بود 

 

 

بوی بهار می شنوم از صدای تو ... نازکتر از گل است گل گونه های تو 

 

ای جاودانه در میان لحظه هایم... غصه معنایی ندارد تا تو میخندی برایم

 

جانی و دلی ای دل و جانم همه تو....

 

 

  تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت... من همه محو تماشای نگاهت 

 

از آتش دل گدازه میگیرد عشق ... وز حادثه رنگ تازه میگیرد عشق ... این مستی و تردستی و گستاخی ... گویا  زشما اجازه میگیرد عشق

 

 

صبح من خیر شود از پس یک خنده ی تو

 

 

اینم وقتی چیزی بخای و بهت ندن... 

 

النای من و کیان جون هر جا برن خیلی قشنگ باهم بازی میکنن 

 

دخترکم خیلی پلیسا رو دوست داره و هر جا ببینشون حتما باید سلامی خدمتشون عرض کنه 

 

 

خوش تر از نقش توام نیست در آیینه ی چشم 

 

ای طنین نبض تو آهنگ قلب من ... ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

 

الان که دارم این مطب رو مینویسم شما یازده ماهت شده این پست سه ماهی توی حالت چک نویس بوده الان لیانای من شش تا دندون داره و چند قدمی راه میره و عاشق مرغ و خروس و بقول خودش جوجو هستش من رو به اسم صدا میزنه کمو بیش آب و هاپو و توپ و بابا ... رو میگه عاشق هیجان و سرعت و ازاینکه سوار ماشین بشیم و جای بریم چنان لذت میبره که پاهاش و دستاشو تندتند تکون میده و  برعکس خیلی بچه های دیگه که تو ماشین میخابن لیانا بیداره و بیرون رو تماشا میکنه . راستی دایی حامد همه ده روزی هست اومده ایران الان تهرانه و ما  خیلی خیلی منتظر یم که زودتر ببینیمش و دایی حامد هم خیلی دوست داره شما و نیکان جونم عضوای جدید خونواده رو ببینه

 

ای خوش آهنگترین صوت هزاران تو بخند...

 

دنیا شامل بعضیا نمیشه.... بعضیا خودشون یه دنیان....

 

پسندها (6)

نظرات (0)