بهار من به قدم های تو وصل است
سلام شیرینم
خوشگل مامان مااز بهار 92 که متوجه شدیم شما رو داریم تا الان زندگیمون بهاری بهاری شده. فدات بشم یک ماهی میشه که خودت به تنهای راه میری. آره گلم دیر راه افتادی شاید بخاطر این بوده که منم توی هفده ماهگی راه افتادم . شاید هم بخاطر این بوده که اصلا روروئک ت رو دوست نداشتی و ازش استفاده نمیکردی توی روروئک احساس زندانی بودن بهت دست میداد... الان که با کفش های بوق دارت راه میری خیلی لذت میبری و تماشای راه رفتنت برای من جز قشنگترین صحنه هاست و با شوق نگاهت میکنم. عزیزم الان که راه افتادی دوست داری تمام درهای بسته باز بشن و شما آزادانه تو کوچه و خیابون راه بری ... راستی عزیزکم چند روز پیش بردیمت شهربازی سر پوشیده و شما سوار چندتا از ماشینای برقی شدی و کلی ذوق میکردی و اصلا نمی ترسیدی و بجاش من میترسیدم مخصوصا یکیش که مناسب سنت نبود و بابایی میگفت دختر من نمیترسه و شما رو گذاشت اون تو و شما هم بعد از این که دور ماشین تموم میشد اصرار میکردی که بازم ماشین حرکت کنه و ما هم اصرارت رو دوست داشیم و اجازه دادیم بازم بازی کنی ولی دست آخر به زور از اونجا اوردیمت بیرون. سماجت تو ی رفتارت خیلی زیاده مثلا اینکه حاضر نیستی حتی طمع زردالو رو بچشی و در عوض اینکه عاشق گیلاس هستی. از اخلاقای خاص شما اینه که بچه های کوچیک رو دوست داری و از دیدنشون خوشحال میشی ولی تا یک ساعتی دوست نداری خیلی نزدیکت بشن یا با اسباب بازیت بازی کنن و به صورتشون چنگ میزنی ولی بعد چند ساعت باهاشون خوب میشی منم تمام تلاشم اینه که این اخلاقت رو ترک کنی .نازگلم دایره کلماتت هم داره بهتر میشه و وسایل اطرافت رو اسمشون رو که میگم میشناسی. راستی توی پست بعدی هم عکسای آتلیه رو میذارم که بابایی قول داد هر موقع راه رفتی مبرمت آتلیه...
در اخر هم چندتا عکس از النای نازم میذارم...
برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید....
تو همونی که پا به پات هرچی غمه جا میذاریم....
اولین تجربه راه رفتن بیرون از خونه
من فدای قدم های کوچولوت برم که تمام سعیت رو میکنی که نیوفتی
دخترکم عاشق پارک رفتن و سرسره بازیه
نازنینمممممممم
گل همیشه بهارم
النای نازم و هلیا جون