ElenaElena، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
lianaliana، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

♥عروسکهای ما ♥♥ هدیه خدا ♥

کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم

1394/2/15 7:48
نویسنده : من و مامانم
702 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه هستی ما

گلم بازم مامان مدتی زیادی هست که تنبلی کرده و مطلب جدید ننوشته... بذار از اسفند ماه بگم که خونه تکونی حسابی کردیم و خونه رو جا بجا کردیم و همسایه بابا جون اینا شدیم همگی از این جابجایی خوشحال شدیم مخصوصا شما که تا بهونه میگیری میریم خونه بابا جون و اونجا کلی بهت خوش میگذره. بذار از حال و احوالت بگم که 12 تا مروارید ناز داری ولی ولی هنوز راه نمیری النای جون با تشویق کردن چند قدمی بر میداری و مدت زیادی میتونه رو پای خودت بایستی ولی میگی چه کاریه من که با چهار دست و پا هر جا بخام میرم  بابایی گفته روزی که خودت بتنهایی راه رفتی میبرمت آتلیه و چند تا عکس ازت میگیریم .... از شیطنت و ریخت و پاش کردنت چی بگم که هر چی بگم بازم کمه. تلفن خونه و موبایل رو هم همش باید از دیدت مخفی کنیم هر وقت میری سر وقت تلفن شروع میکنی به اعتراض که بیا شماره یکی  رو بگیر تا باهاش حرف بزنم فدات بشم هر موقع هم من یا بابایی صحبتمون با تلفن تموم میشه میپرسی کیه اگه جوابت رو ندادیم دوباره میپرسی کیه  یا شروع میکنی به گریه کردن که چرا جوابمو نمیدین. ولی نفس مامان وقتی میریم مهمونی یا مهمون داریم اکثر مواقع واقعا دختر خوبی میشی و روی مبل میشینی و یک ساعتی به اطرافیانت و حرفای که میزنن نگاه میکنی بعد یک ساعتی اونوقت باهاشون صمیمی میشی و ارتباط برقرار میکنی. اینم بگم توی ایام عید رفتارت با بچه های بزرگتر از خودت خوب نبود. گلم شما به صورت اونا چنگ میزدی و نمیذاشتی نزدیکت بیان و یا به وسایلت دست بزنن. ولی به مرور این رفتارت کمتر شده .از حرف زدنت بگم که چندین کلمه رو واضح میگی ولی وقتی باهات صحبت میکنم جوابم رو با جملاتی که فقط  خودت معنیشون رو میدونی صحبت میکنی و  با تکون دادن دستت میخای منظورت رو بهم بفهمونی.در آخر هم میریم سر وقت دیدن عکس ها...

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید....

 

روزهای بهشتی اردیبهشت با فرشته ناز ما

 

تک گل باغ زندگیمونی عززززززیم

 

بهار یک نقطه دارد نقطه آغاز  بهار زندگیت بی انتها باد   گلم سال نو مبارک 

 

 

موقع سال تحویل  خونه باباجون بودیم و به همه مون خوش گذشت

 

روزهای بهاری و در دل طبیعت چه خواب نازی....

 

بی نظیر است جهان لحظه ی خندیدن تو.....

 

روز مادر کوهرنگ بودیم خدایا شکرت که به من افتخار مادری داد

 

 

اواخر فروردین ماه بود ولی هنوز کنار جاده های کوهرنگ برف بود و سرما

 

 النا همه هستی ما

 

الناجون و آیناز عزیز پارک شهرضا

 

 

پسندها (11)

نظرات (4)

مامان رستا
16 اردیبهشت 94 1:33
عزیز دل خاله، ماشالا بزرگ شدی، چقدر ماه شدی، دیگه وقتشه توی این لباسای قشنگ تندو تند راه بری و مامان و بابارو خوشحال کنی. خیلی دوستت دارم
من و مامانم
پاسخ
سلام خاله مهربون رستا ناز ما رو هم ببوس
عمه فروغ
16 اردیبهشت 94 14:31
سلام خونه نو مبارک ان شاا.. که روزهای خوبی در منزل نو داشته باشید و چقدر خوب که به عزیزانتون نزدیک هستید مرواریدهای جدیدت مبارک النا جونم ان شاا.. که بزودی اولین گام هات رو هم با موفقیت برمیداری ای جووووووووونم چه عکس های خوشگلی پیرهن قرمز خیلی بهت میاد
من و مامانم
پاسخ
سلام عمه فروغ آرشیدا ناز رو ببوس
مامان آنیسا
23 اردیبهشت 94 10:32
سلامی گرم به عزیز دل خاله با این عکسای ناز و خوشکلش یعنی با اون لباس قرمز خوشکلش خوردنی شده
من و مامانم
پاسخ
سلام خاله مهربون مرسی آنیسا ناز و شیرین زبون رو ببوس
مامان فاطمه
19 خرداد 94 5:28
سلام. چه دختر نازی. خدا حفظش کنه
من و مامانم
پاسخ
سلام مرسی مادر مهربون