با تو بودن زیباست
بالاخره روز سه شنبه شد و موقع ترخیص...!
خیلی روز خاصی بود همه ی بیمارهای بیمارستان ترخیص شده بودند اما دکتر ما هنوز نیومده بود. هر چی سراغ میگرفتیم میگفتن الان میاد. تا اینکه متوجه شدیم دکتر مریض شده و گفته کمی دیرتر میام. بخش خلوت خلوت شده بود ، ما هم کلافه ، از همه مهمتر همه ی اونایی که توی خونه بودند پشت سر هم تماس میگرفتن که پس دیگه کی می آید؟! و ...!
دیگه تقریباً همه نگران شده بودند و فکر میکردند خدایی نکرده اتفاقی افتاده تا اینکه بالاخره ساعت 2 بعدازظهر صدای آقای دکتر توی سالن پیچید دیگه دل تو دلمون نبود ...!
یعنی ترخیص میشیم ...!
یعنی مشکلی نیست و میتونیم بریم خونه و ...!
خلاصه دل توی دلمون نبود دکتر چندتا مریض داشت تا اومد توی اتاق ما ساعت شد حدود 2:30 بعدازظهر و خلاصه اجازه ترخیص ما رو صادر کرد. لحظه ای پر از شادی ...!
حدود ساعت های 3:15 بود که از بیمارستان اومدیم بیرون و به سمت خونه راه افتادیم.
هوا خوب بود.(هوای زمستونی بد!) تا اینکه رسیدیم اول شهر بروجن . همونطور که حدس میزدم و قبلا هم نوشته ام با ورود ما به شهر یعنی با قدم های پر برکت کوچیکت یه دفعه آسمون شروع به باریدن کرد.
نمیدونی چه برف خوشکلی میومد...!
خلاصه انگار خدا کل بارش های سال 92 رو گذاشته بود واسه روزی که ما با تو میایم خونه. اون روز عصر و اون شب تا ظهر روز بعد کلی برف بارید و هرکه میدونست تو اومدی میگفت چه دختر خوش قدمی و ...! آخه تقریباً دیگه همه از برف اومدن نا امید شده بودند.
و اینطور شد که قدم های کوچیک ناز و پر برکتت وارد خونه ما شد.
بهتره یه کمی هم از دردسرهایی که این روزها واسه ما درست کردی بنویسم.
دردسر که نه ، شیرینی های تولد یه فرشته کوچولو...!
خیلی دختر آروم ، ساکت و خواب آلودی هستی . اصلاً بیدار نمیشی . باید کلی تلاش کنیم تا بیدار شی. حتما میگی خوب بزارید بخوابم. ولی نمیشه .آخه دکترا میگن اگه بیشتر از 2-3 ساعت بخوابی و شیر نخوری ممکنه خدایی نکرده اتفاقی واست بیفته. واسه همین ما هر 2-3 ساعت یه بار بیدارت میکنیم تا شیر بخوری. وای که نمیدونی چقدر سخت بود. دکترها گفته بودند اگه بیدار نشدی باید با یه تلنگر به کف پاهای ناز کوچیکت بیدارت کنیم . وقتی اینکارو میکردیم آنچنان گریه میکنی که دلمون برات ریش میشد. ولی چیکار کنیم ناچار بودیم که بیدارت کنیم تا سالم بمونی. آخه تو هم به این راحتی ها بیدار نمیشی. همین امروز وقتی بردیمت درمانگاه که ازت خون بگیرن واسه آزمایش تیروئید وقتی اون سوزن رو فشار دادند توی پاشنه پاهات گفتم الانه که کل محله صدای گریه ات رو میشنون ولی ، ولی تو اصلاً تکون از جات نخوردی و اجازه ندادی حتی چشمای کوچیکت باز بشن ببینن چه اتفاقی افتاده...! نمیدونم از آبروداری ساکت موندی یا از تنبلی ...!
اینم بگم وقتی هم گریه میکردی و بیدار میشدی دیگه به این راحتی ها نمی خوابیدی ...! اینم یه مشکل دیگه بود آخه بازم دکترها گفته بودند باید توی 24 ساعت بین 20-22 ساعتش خواب باشی .
بزار یه کم از شیر خوردنت بگم. خیلی دختر آماده خوری هستی امیدوارم وقتی بزرگ میشی آماده تلاش بی اندازه باشی. آره اصلا حوصله شیر مادر خوردن نداری از اونجا هم که ما مصر به خوردن شیر مادر هستیم باید کلی گریه کنی تا یه ذره شیر خشک بهت بدیم.
وقتی توی خوردن شیر مادر کاهلی میکنی نمیدونی چقدر مادرت ناراحت میشه...!
حالا واسه اینکه قشنگتر این روزها رو احساس کنی چندتا عکس خوشکل از این روزها واست میزارم که با دیدنشون لذت بیشتری ببری.
برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید...!
اینجا ما هنوز منتظر ورود دکتر هستیم.
چه خواب نازی رفتی حتما خواب فرشته ها رو میبینی که از قشنگی های دنیا برات میگن .
ببین چقدر شیرین و شیطونی.
میگم نمیخوابی یعنی این.
اینم یه عکس تمام قد.