ElenaElena، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
lianaliana، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

♥عروسکهای ما ♥♥ هدیه خدا ♥

عقیقه

1392/11/18 1:40
نویسنده : من و مامانم
1,209 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم.

این مطلب رو باید خیلی قبل از اینا مینوشتم ولی همونطوری که قبلا هم نوشتم حسابی دستمون بند بود و نتونستیم که بنویسیم.

امسال 29 دی روز هفدهم ربیع الاول ،روز ولادت حضرت محمد(ص) بود. ما این روز رو برای جشن عقیقه شما در نظر گرفتیم.

روز خوبی بود.

خاطرات شیرینی هم برای ما بجا موند.

مراسم عقیقه همیشه شیرینی های خاص خودش رو داشته. ما همه ی اقوامی که نزدیکمون بودن رو دعوت کردیم اولین خانواده ای که اومدن خانواده عمه خدیجه بودن. بعد عمو امیر و عمو امید و .. خلاصه همه اومدن و خیلی ها هم نتونستن بیان.

میدونی! آخه شما معروف شدی به پا برفی !!!

آخه درست از همون روزی که بدنیا اومدی (قبلاً هم نوشته ام) هنوز توی خونه نیومده بودی که آسمون اولین برف سالش رو به مردم زمین هدیه کرد. از اون روز تا روز عقیقه و اصلا تا الان تقریبا هر هفته یکی دوبار برف میاد که تقریبا توی 7-8 سال گذشته سابقه نداشته. حتی توی شمال کشور امسال بقدری برف اومده که تبدیل به بحران شده. برف شمال طبق اخبار توی 15 سال گذشته بی سابقه بوده.اونجا حدود 2/5 تا 3 متر برف اومده.

خلاصه از خاطره ی اون روز خارج نشیم.

آره خیلی ها هم نتونستن بیان مثل عمه مهناز و عمه گلناز و ...بخاطر اینکه شب قبلش برف اومده بود و جاده ها بسته بود. اما جالب تر اینکه اون روز آفتابی بود هوا لطافت خاص خودش رو داشت.

خلاصه با خوندن دعا و بریدن سر گوسفند مراسم شروع شد. عمه خدیجه یه ناهار خوشمزه (البته من فقط شنیدم که خوشمزه بوده!!!!!ناراحت) واسه مهمونا درست کرد حدود پنجاه نفر مهمون داشتیم. 

من و پدرت هم فقط نگاه میکردم آخه نباید از اون غذای خوشمزه میخوردیم.

راستی موهای سرتون رو هم بابا دو روز قبل تراشید. (البته باید ببخشید این هم جزیی از مراسم بود)

همه میگفتن که موقع تراشیدن موهاتون خیلی اذیت میشین ولی خیلی جالب بود وقتی بابا داشت موهاتون رو میتراشید شما یه خواب خیلی سنگینی رفته بودید طوری که هرچی تکونت میدادیم اصلا خم به ابرو نمی اوردید حتی آخریاش مادر بزرگت نگران شده بود که نکنه خدایی نکرده بلایی سرتون آوردیم و بروی خودمون نمیاریم...!خنده

خلاصه برگردیم به مهمونی

توی اون همه شلوغی شما کلا ساکت بودید و خواب آلود. همه میگفتن چه بچه ی آرومی ولی کاش الانم اینجا بودن و می ذیذن شما اونقدرا هم که اونا فکر میکردن اروم نیستی ...!ا

ینم چند تا عکس از اون روز...! شما توی این عکسا فقط بیست روز سن داری.

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید.

خواب و بیدار

النای ما در حال خواب و بیداری

گریه النا   الهی ...

اینجا چون مهمونا نیومدن النا ناراحت شده.

النا در حضور مهمانها

النا اومده پیش مهموناش و بهشون خوش آمد میگه

النای من


خوشحال از مهمونی

النا خوشحال از مهمونی

 

ناراحت از تموم شدن مهمونی

 مهمونا دارن میرن و النا ناراحته 

بدرفه مهمونا


مهمون های کوچولوی النا 

 

 این هم مهمونهای کوچولوی النا خانم.

محمد - امیر حسام -  شایلین - امیررضا و النای خواب آلوووووو

پسندها (3)

نظرات (3)

عمه هانيه
19 بهمن 92 19:35
سلااااام الناخانم ........چقد ناز شدي عزيزم........خيلي دلم ميخاد ببينمت..........عكساتا كه ديدم هم دلم گرف هم خوشحال شدم دلم گرف چون دوست داشتم ميديدمت ولي سرم خيلي شلوغه شايد نشه حالاحالا ها ببينمت ...اميدوارم وجودت برا منم بركت داشته باشه و اوضاي بهم ريخته ي منم بهتر بشه ...عزيزم خيلي نازي اميدوارم خدا حفظت كنه ......خيلي دوستت داره عمه هانيه.....
hamed
19 بهمن 92 22:55
Nemidoonam khoshhl basham ya narahat az didane axa, ham deltangam ama khoshhal misham mibinmesh
حسین
21 فروردین 93 23:09
سلام علی جان ایشالا کوچولوت در پناه امام زمان همیشه سالم باشه