عقیقه
سلام عزیزم.
این مطلب رو باید خیلی قبل از اینا مینوشتم ولی همونطوری که قبلا هم نوشتم حسابی دستمون بند بود و نتونستیم که بنویسیم.
امسال 29 دی روز هفدهم ربیع الاول ،روز ولادت حضرت محمد(ص) بود. ما این روز رو برای جشن عقیقه شما در نظر گرفتیم.
روز خوبی بود.
خاطرات شیرینی هم برای ما بجا موند.
مراسم عقیقه همیشه شیرینی های خاص خودش رو داشته. ما همه ی اقوامی که نزدیکمون بودن رو دعوت کردیم اولین خانواده ای که اومدن خانواده عمه خدیجه بودن. بعد عمو امیر و عمو امید و .. خلاصه همه اومدن و خیلی ها هم نتونستن بیان.
میدونی! آخه شما معروف شدی به پا برفی !!!
آخه درست از همون روزی که بدنیا اومدی (قبلاً هم نوشته ام) هنوز توی خونه نیومده بودی که آسمون اولین برف سالش رو به مردم زمین هدیه کرد. از اون روز تا روز عقیقه و اصلا تا الان تقریبا هر هفته یکی دوبار برف میاد که تقریبا توی 7-8 سال گذشته سابقه نداشته. حتی توی شمال کشور امسال بقدری برف اومده که تبدیل به بحران شده. برف شمال طبق اخبار توی 15 سال گذشته بی سابقه بوده.اونجا حدود 2/5 تا 3 متر برف اومده.
خلاصه از خاطره ی اون روز خارج نشیم.
آره خیلی ها هم نتونستن بیان مثل عمه مهناز و عمه گلناز و ...بخاطر اینکه شب قبلش برف اومده بود و جاده ها بسته بود. اما جالب تر اینکه اون روز آفتابی بود هوا لطافت خاص خودش رو داشت.
خلاصه با خوندن دعا و بریدن سر گوسفند مراسم شروع شد. عمه خدیجه یه ناهار خوشمزه (البته من فقط شنیدم که خوشمزه بوده!!!!!) واسه مهمونا درست کرد حدود پنجاه نفر مهمون داشتیم.
من و پدرت هم فقط نگاه میکردم آخه نباید از اون غذای خوشمزه میخوردیم.
راستی موهای سرتون رو هم بابا دو روز قبل تراشید. (البته باید ببخشید این هم جزیی از مراسم بود)
همه میگفتن که موقع تراشیدن موهاتون خیلی اذیت میشین ولی خیلی جالب بود وقتی بابا داشت موهاتون رو میتراشید شما یه خواب خیلی سنگینی رفته بودید طوری که هرچی تکونت میدادیم اصلا خم به ابرو نمی اوردید حتی آخریاش مادر بزرگت نگران شده بود که نکنه خدایی نکرده بلایی سرتون آوردیم و بروی خودمون نمیاریم...!
خلاصه برگردیم به مهمونی
توی اون همه شلوغی شما کلا ساکت بودید و خواب آلود. همه میگفتن چه بچه ی آرومی ولی کاش الانم اینجا بودن و می ذیذن شما اونقدرا هم که اونا فکر میکردن اروم نیستی ...!ا
ینم چند تا عکس از اون روز...! شما توی این عکسا فقط بیست روز سن داری.
برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب برید.
النای ما در حال خواب و بیداری
اینجا چون مهمونا نیومدن النا ناراحت شده.
النا اومده پیش مهموناش و بهشون خوش آمد میگه
النا خوشحال از مهمونی
مهمونا دارن میرن و النا ناراحته
این هم مهمونهای کوچولوی النا خانم.
محمد - امیر حسام - شایلین - امیررضا و النای خواب آلوووووو