ElenaElena، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
lianaliana، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

♥عروسکهای ما ♥♥ هدیه خدا ♥

روزهای شیرین با تو بودن

1393/3/7 9:22
نویسنده : من و مامانم
926 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم.

عزیزم از آخرین مطلبی که در وبلاگت نوشتم خیلی وقت میگذره. نازنینم بعد از چهل روزگی شما ما به شهرکرد اسباب کشی کردیم و ساکن شهرکرد شدیم. تا یادم نرفته بگم مادربزرگ مهربونت از رفتن ما خیلی ناراحت بود. در این مدت چهل روز خیلی به شما دلبسته شده بود. هر موقع از شبانه روز که شما گریه می کردی میومد پیش من و سعی می کرد در آروم کردن شما به من کمک کنه وبرات لالایی های محلی قشنگی می خوند. 

ما ساکن شهرکرد شدیم ولی در این مدت حداقل دو هفته ای یک بار به مادربزرگ مهربونت سر می زدیم. راستی از عمه های مهربونت هم بگم که خیلی دوستت دارن و همیشه سراغت رو میگیرن. برا اسباب کشی هم  عمو امید و عمو امیر و عمو رضا و عمو تورج و باباجون دایی عارف و مامان جون خیلی زحمت کشیدن. مامان جون مهربونت چند روز قبل از تولد شما تا بیست روزگی بعد تولدت خیلی به من کمک کرد. از خاله نسیبه نازنین بگم که چند هفته قبل تولدت  و همین طور بعد از اومدن به شهرکرد خیلی به من کمک میکرد. خاله جون قبل از تولد شما برا کنکور ارشد درس میخوند ولی با این حال پیش من اومد. انشالله برا عروسیش جبران کنیم. خاله مهدیه هم هرموقع از دانشگاه میومد با سوغاتی برای شما به ما سر میزد. از دایی حامد هم بگم که همچنان هند هست انشالله زود مدرکش رو بگیره و بیاد پیشمون. دایی حامد مرتب پیام میده و میگه عکس جدید از النا برام بفرستید فکر کنم کلی عکس پیش دایی داشته باشی. باباجون هم محل کارش نزدیک خونه ماست هر موقع دلش برا شما تنگ میشه قبل رفتن به خونه یه  ما سر میزنه و شما هم کلی برا باباجون میخندی.انشالله زودتر بزرگ بشی و محبت های اطرافیانت رو جبران کنی. راستی در این مدتی که گذشت از بی قرارها و گریه های شما نمیشه گذشت. فدات بشم کولیک داشتی  و تا پایان سه ماهگی ادامه داشت.

توی این مدت عکس های زیادی از دختر گلم گرفتیم. عکس های دو ماهگی تا چهار ونیم ماهگی النا جونم رو در این پست گذاشتم.

برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید... 

 

 

 النا جونم تولد دو ماهگیش بروجن بود.

 

النا خانم روز قبلش واکسن دو ماهگیش رو زد. تب نداشت ولی تا عصر همون روز خیلی گریه  کرد.

 

نازنین من توی ایام عید خوشحال و خندون بود.

 

 اولین طبیعت گردی النا خانم

 

تک گل باغ زندگیمونی

 

گل دخترم و کیان جون 

 

عزیزم  این عکس روز واکسن چهارماهگیته. نه تب داشتی! نه درد !

 

گل دخترم روز پدر به کوهرنگ محل کار پدرمهربونش رفت و روز پدر رو  تبریک گفت. 

 

عزیزدلم به زیارت حضرت معصومه رفت

 

النا از دیدن شلوغی حرم تعجب کرده بود.

 

النا خانم زیارت قبول

 

النا به مشهد اردهال رفت.

 

 النا جونم به آرامگاه سهراب سپهری هم رفت.

 

اولین پارکی که عزیز دلم رفت.

 

 النا پارک رفتن رو دوست داره

 

 

 فدات بشم بازم پارک می بریمت. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (3)

خاله مهدیه
5 خرداد 93 20:03
خاله جون خیییییییییلی دوست دارم.خیلی خوشحالم که اومدید شهرکرد اخه اینجوربیشتر میتونم ببینمت گرچه دوماهی بود ندیدمت اخه من دانشگاه بودم ولی یعد این مدت باهم رفیم قم.به من در کنار تو خیلی خوش گذشت .بزرگ شده بودی وخوش خنده بودی.ابن اولین سفر زیارتی توبود زیارتت قبول
خاله جون
6 خرداد 93 15:28
عزیز دل خاله... ناز من.. قشنگ من... شیرین من...عسل من...گل من... اگه بدونی خاله چقد دوستت داره! خیلیییییییییییییییییییی! الهی که زیر سایه بابا و مامان مهربونت همیشه شاد باشی و سلامت
مامان آریسا
30 آبان 93 13:46
وای عزیزم خدانگهدارت باشه و زیر سایه پدر و مادر همیشه سالم وسلامت باشی