ElenaElena، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
lianaliana، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه سن داره

♥عروسکهای ما ♥♥ هدیه خدا ♥

بهار من به قدم های تو وصل است

سلام شیرینم خوشگل مامان  مااز بهار 92 که متوجه شدیم شما رو داریم تا الان زندگیمون بهاری بهاری شده. فدات بشم یک ماهی میشه که خودت  به تنهای راه میری. آره گلم دیر راه افتادی شاید بخاطر این بوده که منم توی هفده ماهگی راه افتادم . شاید هم بخاطر این بوده که اصلا روروئک ت رو دوست نداشتی و ازش استفاده نمیکردی توی روروئک احساس زندانی بودن بهت دست میداد... الان که با کفش های بوق دارت راه میری خیلی لذت میبری و تماشای راه رفتنت برای من جز قشنگترین صحنه هاست و با شوق نگاهت میکنم. عزیزم الان که راه افتادی دوست داری تمام درهای بسته باز بشن و شما آزادانه تو کوچه و خیابون راه بری ... راستی عزیزکم چند روز پیش بردیمت شهربازی سر پوشیده و شما سوار ...
27 خرداد 1394

کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم

سلام همه هستی ما گلم بازم مامان مدتی زیادی هست که تنبلی کرده و مطلب جدید ننوشته... بذار از اسفند ماه بگم که خونه تکونی حسابی کردیم و خونه رو جا بجا کردیم و همسایه بابا جون اینا شدیم همگی از این جابجایی خوشحال شدیم مخصوصا شما که تا بهونه میگیری میریم خونه بابا جون و اونجا کلی بهت خوش میگذره. بذار از حال و احوالت بگم که 12 تا مروارید ناز داری ولی ولی هنوز راه نمیری النای جون با تشویق کردن چند قدمی بر میداری و مدت زیادی میتونه رو پای خودت بایستی ولی میگی چه کاریه من که با چهار دست و پا هر جا بخام میرم  بابایی گفته روزی که خودت بتنهایی راه رفتی میبرمت آتلیه و چند تا عکس ازت میگیریم .... از شیطنت و ریخت و پاش کردنت چی بگم که هر چی بگم باز...
15 ارديبهشت 1394

زندگی یعنی همین لبخند تو...

سلام قشنگم همه هستی ما  میخام توی این پست از احوالات یک سال و یک ماهگیت بگم. نازنینم از دندونات بگم که شده هشت تا ماشالله. هنوز راه رفتن رو شروع نکردی جالبه بگم هر وقت من و بابایی میخایم دستت رو بگیریم و راه ببریمت با چنان قدرتی مخالفت میکنی که نگو پاهات رو توی دلت جمع میکنی و به زور میشینی ولی وقتی خونه باباجون میریم با خاله مهدیه کلی راه میری جوری که خاله خسته میشه.. . اینم بگم بعد یک سال که برا حمام رفتنت کلی گریه و زاری میکردی دیگه دختر خوبی شدی و توی وان دوست داری کلی آب بازی کنی و میخندی و به زور باید از حمام بیرونت بیاریم. از ناز کردنا و شکلک در آوردنت بگم که کلی ما رو میخندونه . سرت رو کج میکنی و با یه نگاه خاصی خودت رو لوس م...
13 بهمن 1393
1136 11 11 ادامه مطلب

گلم تولد یک سالگیت مبارک

سلام نازنینم بهونه قشنگ من   رفیق روز تنگ من  پری قصه های من شاپرک سفید من  امید فرداهای من  دختر رویاهای من  تولدت مبارک         قشنگ ترين صداي زندگي تپش قلب توست، با شكوه ترين روز دنيا تولد توست پس براي من بمان و بدان كه عاشقانه دوستت دارم.   چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر که دنیای من شدی عزیزم تولدت مبارک … امروز روز تولد توست و من هر روز پيش از پيش به اين راز پي ميبرم كه تو خلق شده اي براي من تا زيباترين لحظه ها را برايم بسازي، عزيزترينم تولدت مبارك جونم ...
11 دی 1393
2618 12 15 ادامه مطلب

در لحاف فلک افتاده شکاف پنبه می بارد از کهنه لحاف

سلام نفسم نازنینم امروز صبح اولین برف امسال رو دیدم و ناخوداگاه به یاد اولین برفی که سال قبل دیدم افتادم. برفی که بعد از تولدت وقتی از بیمارستان مرخص شده بودی بارید. اون برف مثل برف شادی برامون بود.... امروز که برف بارید دوست داشتم برف رو از نزدیک نشونت بدم ولی حیف که سرماخوردی و یه کم تب داری. فدات بشم که حالت خوب نیس. انشالله که زودتر خوب بشی. الان خوابی و من با سوپ گرم منتظرم بیدار بشی. بازم در پایان چندتا عکس از نازنین دخترم برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید....             شاه بیت غزل زندگیمونی     فدای ذوق کردنت بشم     ج...
4 آذر 1393

یا علی اصغر(ع)

سلام عزیزدلم. عزیزم الان که این مطلب رو مینویسم ماه محرمه . شما در همایش شیرخوارگان حسینی بیاد مظلومیت طفل شش ماهه امام حسین شرکت کردی. توی این مراسم مادرها بیاد مظلومیت و تشنگی حضرت علی اصغر(ع) و دل بی قرار رباب اشک ریختند. من از شما در اون روز عکس گرفتم.... برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید...     النا جونم  آماده رفتن به همایش شیرخوارگان حسینی یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه)فرزندم را نذر یاری قیام تو می کنم. او را برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن.یا مسیح حسین یا علی اصغر(ع) ادرکنی     کربلا نشان داد با شکیبایی در عطش کوتاه می توان همیشه ی تاریخ را سیراب کرد د...
15 آبان 1393

عشق را ای کاش زبان سخن می بود

سلام نازگلم. عزیزدل مامان میخام توی این پست بازم ازت تعریف کنم. النای مامان شما حسابی شیطون بلا شدی. هنوز راه نمیری ولی با چهار دست و پا رفتن به همه  جای خونه سرک میکشی و دستت رو به مبل میگیری و بلند میشی و در امتداد مبل راه میری . توی آشپزخونه هم خدا نکنه در کابینتی باز باشه علاقه خیلی زیادی به وسایل توی کابینت داری و دوست داری همشون رو بریزی بیرون. کلا به در علاقه زیادی داری و دوست داری باز و بستش کنی. راستی تا یادم نرفته بگم هر وقت میریم بیرون از خونه همین که برمیگردیم  خونه و در خونه رو باز میکنیم و شما متوجه میشی خونه خودمونه شروع به گریه کردن میکنی که چرا اومدیم خونه!!!!! صدای زنگ در رو هم میشناسی و هر موقع صدای زنگ در رو ...
25 مهر 1393

النا جونم کباب خور می شود

سلام نازنینم. نازنین مامان شما صاحب دو تا دندون خوشگل شدی. عزیزم انشالله در آینده از کباب های که بابا علی خوشمزه درست میکنه میخوری و یادت میره که برا دندون در آوردن چقد بی تابی میکردی  راستی شما جدیدن چهار دست و پا میری و به هر جا دوست داری سرک میکشی. من هم باید همش مراقبت باشم. گاهی اوقات هم از حالت چهار دست و پا یکی از پاهات رو خم میکنی و میشینی. هنوز خوب نمی تونی بشینی و از دستات کمک میگیری و هر لحظه ممکنه بیوفتی. اینم بگم که خیلی زود از اسباب بازیهات خسته میشی و کنترل تلوزیون و موبایل و دسته کلید و ... بیشتر برات جذابن و میری طرفشون هر موقع هم سفره پهن میشه از هر جای اتاق باشی خودت رو به سفره میرسونی و سفره رو زیرو رو میکنی....
3 مرداد 1393

النا جونم کوچکترین هوادار تیم ملی فوتبال

سلام دختر گلم. عزیز دلم کمتر از بیست و چهار ساعت دیگه تیم ملی فوتبال ایران مسابقه جام جهانیش برگزار میشه. من خیلی اهل فوتبال نیستم ولی هرجا که صحبت از کشورم ایران بشه حتما برام با ارزش میشه. دوست داریم تیم ملی با غیرت ایرانی بازی کنه. فدات بشم من چند تا عکس از شما با پرچم ایران گرفتم. امیدوارم همیشه کشورت و پرچم کشورت رو عاشقانه دوست داشته باشی. برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید...   النا جونم کوچکترین هواردارتیم ملی فوتباله   دخترم داره شعار میده : ایران.....ایران....ایران....ایران   النای من عاشق کشور و پرچم کشورش       ...
26 خرداد 1393
1309 14 11 ادامه مطلب